جدول جو
جدول جو

معنی مصادف شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مصادف شدن
رو به رو شدن بر خورد کردن روبرو شدن برخورد کردن
تصویری از مصادف شدن
تصویر مصادف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مصادف شدن
هم زمان شدن، مقارن شدن، برخورد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ / خَ عَ تَ)
یک رو شدن. یک رنگ شدن:
صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بد
هیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت.
صائب.
، صاف شدن هوا، بی ابر شدن. آفتاب شدن
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
بخشوده شدن. مورد عفو واقع شدن
لغت نامه دهخدا
صف شکن. نبردشکن. صف در. که در میدان جنگ لشکر مخالف را بشکند. غالب در جنگ:
معز دین هدی خسرو مصاف شکن
خدایگان جهان سنجر ملوک شکار.
امیرمعزی.
و رجوع به مصاف در و مصاف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عِ یَ کَ دَ)
سر زدن. صدور یافتن. ناشی شدن:
آنکه مسکین است اگر قادر شود
بس خیانتها از او صادر شود.
سعدی.
گویم از بندۀ مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد.
(گلستان).
یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت... فی الجمله بی اختیار از او صادر شد. (گلستان). و همه وقت خواب نکند که حساب نفس خود کند که آن روز از او چه صادر شده است. (مجالس سعدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
دشمن شدن:
خورشید چون به معدن عدل آمد
با فضل ز مهریر معادا شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از صادر شدن
تصویر صادر شدن
سر زدن، فرسته شدن سر زدن صدور یافتن ناشی شدن، فرستاده شدن (جنس)
فرهنگ لغت هوشیار
بر کنار شدن، رها شدن، بخشوده شدن در په گشتن بخشوده شدن عفو شدن، رها شدن
فرهنگ لغت هوشیار
رده بستن صف زدن صف آرایی کردن: هر کجا زلف او مصاف زند زشت باشد که نافه لاف زند... (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاعف شدن
تصویر مضاعف شدن
دو چند گشتن دو برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصروف شدن
تصویر مصروف شدن
بکار رفتن صرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ضدیت کردن خلاف ورزیدن: و منصور بن جمهور مخالف شد، . . بنگرید به مخالفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رسیدن وصول: دریابد آن صوتی را که متادی شود بدو از تموج هوایی که افسرده باشد میان متقارعین، رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
صرف شدن، به کار رفتن، مصروف گردیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیخته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهف شدن، محزون گشتن، پژمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زحمت دادن، زحمت افزا شدن، دردسر دادن، تصدیع دادن، مزاحم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوبرابرشدن، دوچندان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد